
در پیله تا به كی بر خویشتن تنی؟
ـ پرسید كرم را مرغ از فروتنی ـ
تا چند منزوی در كنج خلوتی،
در بسته تا به كی، در محبس تنی؟
در فكر رستنم ـ پاسخ بداد كرم ـ
خلوت نشسته ام زینروی منحنی.
فرسوده جان من از بس به یك مدار
برجای مانده ام چون فطرت دنی.
همسال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس، گشتند دیدنی.
یا سوخت جانشان دهقان به دیگران،
جز من كه زنده ام در حال جان كندنی.
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر برآورم بهر پریدنی.
اینك تو را چه شد كای مرغ خانگی!
كوشش نمی كنی، پری نمی زنی؟
پا بنده ی چه ای؟ وابسته ی كه ای؟
تا كی اسیری و در حبس دشمنی؟